ده ماهگیت
سلام بر عزیز دلم پسر خوشکلم
پسر گلم اول از همه یه معذرت خواهی گنده ازت می کنم که دو ماه هست که وبلاگت را آپدیت نکردم. ( کلی عمه کوچیک منو دعوا کرد).
الان شما 4 تا دندون خوشکل داری2تا پایین و 2 تابالا . خیلی خیلی ناناز 4 دست و پا میری. یکی پاتو بالا میگیری و اون یکیش را می کشی. دست میگیری به کمد ومیز و... و خودت بلند میشی .بقول عمه کوچیکه آتیش می سوزونی .خیلی محکم و خوشکل عمه میگی. کلی میری سر حوض مادر جونت و آب بازی میکنی و ذوق میزنی....
تابی که مال مهران بوده و خونه باباجونی هست سوار میشی و ذوق میکنی. خیلی خیلی ناناز دست دستی می کنی.... با سمیه خانم همسایمون رفیق شدی و کلی براشون می خندی وقتی میبینیشون می خوای بغلشون بشی و با پسرشون امین که 7 سالش هست بازی می کنی.
آهان راستی امسال اولین سالی بود که در مراسم احیا شرکت می کردی شب اول رفتیم مسجد باباجونی پسر خوبی بودی و به موقع بخواب رفتی و بعش رفتیم فرهنگسرا خیلی پسر خوبی بودی. شب دوم رفتیم کلا مسجد باباجونی ولی تا صبح بیدار بودی خیلی اذیت نکردی ولی بیدار بودی. شب سوم هم از اول رفتیم فرهنگسرا تقریبا ب موقع خواب رفتی خدا را شکر.
عکس هم انشالله بعدا برات میذارم فعلا موبایل مامان رفته بیمارستان.
ااااا داشت یادم میرفت امروز دومین سالگرد عقد مامان و بابا هست اومدیم خونه ی مادر جونت می خوام بابات را ذوق زده کنم. تو پست بعدی برات تعریف می کنم چیکار کردم. دوست دارم