يه اتفاق بد
يه اتفاق بد سلام بر عزيز دلم
الهي بميرم ماماني شما ديروز با بابايي رفته بودي حمام و كلي دادشتين با بابايي آب بازي مي كردين و خوشحال بودي كه يه دفعه جيغت بلند شد متاسفانه بر اساس بي احتياطي مامان و بابا ظرف شيشه اي تو حموم جا مونده بود و شما داشتي باهاش بازي مي كردي كه ميشكنه و شما و بابا متوجه نميشين كه شكسته و شما يه دفعه اي ميشيني روش....... فدات بشم كه اينقده تنت نجيب هست خدا را شكر خيلي گريه نكردي از حمام اومدي بيرون و چسب زدم روش الحمد الله خونش وايساد ولي يخورده لبه ي زخمه باز يود من و باب هم بردميت بيمارستان مرتاض گفتند 2تا بخيه لازم داره. اگه نزنين ممكنه عفونت كنه. خلاصه رفتيم راهي اتاق عمل اول پرستار گفت بچه را بدين باباش بگيره ولي من مي خواستم پيشت باشم خودم اومدم (البته فقط صورتت را نگاه مي كردم اصلا طاقت نداشتم ببنم چيكار مي كنن)خدا را شكر پرستاراش خيلي خوشرو و خوش اخلاق بودن و كار بلد . كلي باهات حرف زدن و بازي كردن و خدا را شكر خدا را شكر خيلي گريه نكردي.... البته شانس آورديم هم خونش بند اومده بود و هم شما آروم شده بوده كلي با داستان و حرف زدن باهات آمادت كردم كه آقاي دكتر مي خوان پاتا خوب كنند.
فعلا بخيه ها 6 روزي مهمونت هستند...... خدا كنه زود خوب بشي......
ولي خيلي خيلي خدا بهمون رحم كرد هنوز مي تونست خيلي بدتر از اينا بشه........
دوست دارم عزيز دل ماماني
