مهدي رضامهدي رضا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

جینگیل خاله و عسل مامان

سیزده به در

سلام عزیز دلم پسر خوشکلم امسال سیزده به در رفتیم خونه پدر جون  اونجا با عمه ها ناهار درست کردیم و نوش جان کردیم و بعد رفتیم مسجد ریک رضوانشهر...... اینم چند عکس از ثبت خاطرات ...
14 فروردين 1393

خاله

سلام عزیز دلم پسر خوشکلم فدای تو بشم بالاخره پس از تلاش هی زیاد خاله ، خاله ر ذوق زده کردی و در ایام عید گفتی آله..... راستی چون مهران به ملیحه میگه آجی تو هم یاد گرفتی میری پیش ملیحه بهش میگی آجی.... به افتخار آله گفتنت اینم یه عکس دختر خاله   ...
14 فروردين 1393

شهربازی لی لی پوت

سلام عزیز دلم پسر خوشکلم  ببخش منو که این سری سرم شلوغ بود ونتونستم آبدیت کنم. عسلک مامان برای اولین بار اوایل اسفند با مهران و عمو و خاله رفتیم شهربازی لی لی پوت ...
13 فروردين 1393

یک سال و سه ماهگی

سلام عزيز دلم چند روزي بيشتر نمونده تا شما يك سال و 4 ماهه بشي.... عزيز دلم تو اين روزا خيلي نمك داري و هر روز هم داره نمكت بيشتر ميشه.... الهي فدات بشم برات ميميرمو زنده ميشم وقتي مهر بر مي داري و دستات را ميبري بغل گوشت و ميگي الله و اپر و بعد دستد را ميگيري جلوي صورت و لباتو تكون ميدي و بعد هم براي سجده كامل مي خوابي روي زمين و دهنت ميذاري روي مهر.... وقتي زمان اومدن بابايي ميشه به محض اينكه صداي درب را ميفهمي سريع ميدوي جلوي درب و ميگي بابا... تقريبا كلمات زيادي را يادگرفتي البته كامل نمي گي مثلا مي خواي بگي برات ميوه پوست كنيم ميگي پو پو... عينك را ميگي عينه... بيسكويت را ميگي بيس..... هر جا هم كه بچه ميبيني ميگي كاكا... فدات ...
2 بهمن 1392

بهترین مادر بزرگ دنیا از بین ما رفت

سلام عزیز دلم این روزها روزهای خیلی بدی برای ما هست.یک شنبه شب مادر بزرگ بابا که زنی بودند بسیار مهربان و دوست داشتنی که وقتی هم حرف میزدند خیلی دلنشین بود و منم اگه بیشتر از مادر بزرگای خودم دوستشون نداشتم مطمئنم کمتر هم نبود ، از بین ما رفتند. چند روز آخر زندگیشون توی بیمارستان بودند الهی بمیرم خیلی اذیت شدند... دیگه نمی دونم چی بگویم در موردشون فقط همین که بهترین بودند. واقعا حیف که ما از داشتنشون محروم شدیم. انشاالله در اون دنیا همنشین حضرت فاطمه الزهرا (س) باشند. اینم عکسشون وقتی اومده بودند خونمون که برای اولین بار شما را ببینند. ...
6 دی 1392

اندر احوالات مهدی رضا

سلام عزیز دل مامانی پسر خوشکل مامان شرمنده بخدا اینقدر دیر به دیر میشه ...... فکر می کردم اگه تو خونه اینترنت داشته باشم بیشتر به وبلاگت می رسم ولی نگو که مشکل اینترنت نبود.... مشکل چیز دیگریست...... به هر حال پسر خوشکلم این سری یه ذره وزنت کم بود که خدا را شکر خدار اشکر نسبتا داری بهتر میشی... دقیقا شب تولدت اولین قدم تو زندگیت را خودت برداشتی و بعد هم که کم کم راه افتادی .... الان هم که دیگه ماشالا فقط دوست داری راه بری..... من موندم اینقدر راه میری خسته نمیشی؟؟؟؟؟ عاشق آشپزخانه و کابینت ها هم شدی..... بسلامتی دو تا ظرف پیرکس هم عروس کردی..... البته فدای سرت خدا را شکر که روی پات نخورد.... ولی خیلی خیلی به خیر گذشت.... یادگرفتی ...
27 آبان 1392