یکسال و نیمگی
سلام عزیز دلم پسر خوشکلم
عسل مامان ششمین روز عید، روز واکسن شما بود. الهی بمیرم با مامان جونی رفتیم درمانگاه اول واکسن زدند توی بازوت خد را شکر زیاد نفهمیدی ولی وقتی خواباندیمت که توی پات واکسن بزنند، فهمیدی اوضاع از چه قراره و زدی زیر گریه، هنوز داشتی گریه می کردی که قطره انداختند توی دهنت.
وقتی که رفتیم خونه دردی نداشتی و اینور و اونور دویدی ولی وقتی خواب رفتی و بیدار شدی دیگه نمیتونستی راه بری، الهی بمیرم نصف روز کامل نمیتونستی راه بری ولی خدا را شکر فردای روز واکسن خوب شدی.
اولین جمله ای که یاد گرفتی دوستت دارم هست.
عکس شهید چمران را که میبینی با دایی اشتباه میگیری و ادای دایی را درمیاری.
جدیدا تشک های مبل را می زنی بالا و میری بالای مبل و از اونجا شیطونی می کنی.
عاشق درب قابله و دمی هستی.
جدیدا کشف کردی که شیشه ماشین را بالا پایین کنی!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی